مي گويد دير آمده ام...
مرا محكوم كرد كه پشت در بمانم...!
اما نمي دانست اين دل شكسته ام
ديگر از اين بيشتر نميشكند....
نمي دانست كه تا بي نهايت دلم
سياه است.....
نمي دانست كه با اين زمزمه هاي
تلخ دوست داشتنم كم نميشود
هنوز به اينگونه منتظر ماندن عادت
نكرده ام.......
هنوز به سرماي حوالي قلبش عادت
نكرده ام......
اما خيالي نيست...
من اينجا از تنهايي يخ ميزنم
و با تمام دل شكسته ام قلبش را
به آغوش ميكشم